سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزه‌ی کلّه‌گنجشکی (یکشنبه 84/8/1 ساعت 2:3 صبح)

بسم الله الرحمان الرحیم .

[ یادداشت بیست و ششم ]

روزه‌ی کلّه‌گنجشکی

می‌گفت : دوازده‌ ساله بودم که روزه می‌گرفتم . هر چه مادرم حرص می‌خورد که « پسر جان ! خدا به تو واجب نکرده است . » ، به خرج‌ام نمی رفت . از روزه‌ی کله‌گنجشکی هم احساس کسر شأن می‌کردم . به مادرم می‌گفتم : « از گنجشک خوش‌ام می‌آید ، اما از کله‌اش به خاطر این‌که معادل روزه‌ی ناقص است ، نه . » .

باز می‌گفت : « یادم نمی‌آید تا به حال روزه‌ خورده باشم . حتی آن‌قدر خوش اقبال بودم که در ماه رمضان ، مریضی به سراغ‌ام نمی‌آمد تا مجبور شوم روزه نگیرم . » ...

در پادگان دو کوهه دیده‌ بودم‌اش . هوا‌ی آن‌جا بد جوری گرم بود ، اما او صبورانه روزه می‌گرفت . یادم هست که خیلی از روزهای ماه رجب و شعبان را روزه بود . اما ...

چند سالی است که دیگر روزه نمی‌گیرد ! دَم افطار ،  خوراک‌ او ، اشک‌اش است ! سر سفره ، همه غذا می‌خورند و او غصه ! پزشکان گفته‌اند ، نباید روزه بگیرد . یک روز به سخن آنان گوش نکرد . حال‌اش خراب شد و راهی بیمارستان گشت .

می گوید : «‌ خدا را شکر می کنم که جانباز شیمیایی‌ام ، اما نمی‌شد که خدا مرا با روزه‌نگرفتن امتحان نمی‌کرد ؟ » .

دَم سفره‌ی افطار به دخترش می‌گوید : زهرا ! دخترم ! یک دعای کوچک برای بابا بکن . بگو : «‌ خدایا ! یک روز ،‌ تنها برای یک روز ، کاری کن که بابا بتواند روزه‌ی کله‌گنجشکی بگیرد . » !

[ روزنامه‌ی جام جم 4، / 8 / 1383 ، ص 1 ( با کمی تغییر ) ]  

در این شب‌های قدر ، جانبازان و معلولان و بیماران را از دعای خیر خودمان محروم نکنیم .

ایزدا !‌ همه‌ی بیماران اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما ! به حق رسول‌الله و اهل‌بیت‌اش ، سلامک و صلواتک علیهم .





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 96 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 91298 بازدید
  • درباره من
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  •